صورت نگارنده. مصور. نقاش. مجازاً خالق و آفریننده: جهان را دگرگونه شد کار و بارش بر او مهربان گشت صورت نگارش. ناصرخسرو. من جانسپار مدح تو، صورت نگار مدح تو باآب کار مدح تو، الفاظم ابکار آمده. خاقانی. که چون کرده اند این دو صورت نگار دو ارتنگ را بر یکی سان گزار. نظامی. اگر موج از بن دریا برآید نماند صورت و صورت نگاری. عطار. صورت نگار چینی بیخویشتن بماند گر صورتت ببیند سر تا بسر معانی. سعدی. چنان فتنه بر حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار. سعدی
صورت نگارنده. مصور. نقاش. مجازاً خالق و آفریننده: جهان را دگرگونه شد کار و بارش بر او مهربان گشت صورت نگارش. ناصرخسرو. من جانسپار مدح تو، صورت نگار مدح تو باآب کار مدح تو، الفاظم ابکار آمده. خاقانی. که چون کرده اند این دو صورت نگار دو ارتنگ را بر یکی سان گزار. نظامی. اگر موج از بن دریا برآید نماند صورت و صورت نگاری. عطار. صورت نگار چینی بیخویشتن بماند گر صورتت ببیند سر تا بسر معانی. سعدی. چنان فتنه بر حسن صورت نگار که با حسن صورت ندارند کار. سعدی
نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی: صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک رخسار او نگر صنما منگر آینه. خاقانی. ، خالق. آفریننده. مصور: عجب زآن صانع صورت نمایت که چون شیرین نشد تلخ از هوایت. نظامی
نمایندۀ صورت. نشان دهنده صورت از جلا و صافی: صورت نمای شد رخ خاقانی از سرشک رخسار او نگر صنما منگر آینه. خاقانی. ، خالق. آفریننده. مصور: عجب زآن صانع صورت نمایت که چون شیرین نشد تلخ از هوایت. نظامی
صورت نگارنده. مصور. نقاش: صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در آن نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. در صورتی که دیده جمالش صورنگار زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام. خاقانی
صورت نگارنده. مصور. نقاش: صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در آن نتوانم نهاد ننگارم. خاقانی. در صورتی که دیده جمالش صورنگار زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام. خاقانی